جادوی کتاب و خاطره درخت
«باران تابستان» روایتی شاعرانه است از یک زندگی غنی در پرتو جادوی کتاب و خاطره درخت. روایتی که یک خانواده فقیر، حاشیهنشین و پرجمعیت را به حکمت زندگی پیوند میدهد و بر بلندای درک هستی مینشاند. مارگریت دوراس در «باران تابستان» همه تصورات مدرن درباره پیشرفت و خوشبختی را به کناری مینهد و قهرمان خود ارنستو را که تنها با دانش خواندن خودآموخته در پرتو کتابها پیش میرود، میستاید و برمیکشد.
جواد لگزیان: «باران تابستان» روایتی شاعرانه است از یک زندگی غنی در پرتو جادوی کتاب و خاطره درخت. روایتی که یک خانواده فقیر، حاشیهنشین و پرجمعیت را به حکمت زندگی پیوند میدهد و بر بلندای درک هستی مینشاند. مارگریت دوراس در «باران تابستان» همه تصورات مدرن درباره پیشرفت و خوشبختی را به کناری مینهد و قهرمان خود ارنستو را که تنها با دانش خواندن خودآموخته در پرتو کتابها پیش میرود، میستاید و برمیکشد. ارنستو، قهرمان دوراس در این اثر با معرفتی که ریشه در ژرفای وجودش دارد، چارچوب مدرن را نمیپذیرد، مدرسه را ترک میکند، آزادانه در هستی پرسه میزند و به سوی رهایی میرود.
خانوادهای مهاجر در ویتری در حومه شهر پاریس در متن «باران تابستان» است. پدر و مادر که نه اصل و نسبِ درستى دارند و نه حرفهاى، با چند بچه در خانه نیمهمخروبهاى روزگار میگذرانند و کتاب میخوانند: «کتابهایى که مىخواندند از توى قطار پیدا کرده بودند یا از بساط حراجىِ کتابفروشىها به دست آورده بودند یا از کنار آشغالدانىها. بهجد خواسته بودند عضو کتابخانه شهردارىِ ویترى شوند. نپذیرفته بودندشان: فقط همین را کم داشتیم. این جواب را شنیده بودند. دیگر هم پیگیر نشدند. قطار حومه شهرى هنوز بود، آشغالدانىها هم همینطور، مىشد کتاب پیدا کرد».